اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ.
فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ
نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ.
(آل عمران -60/61)
پیامبر، سرشار از یقین بود و تو پر از تردید.
هنوز در گوشهای ناباوری ات، آن دعوت صریح تکرار می شود؟
هنوز سه واژهای که از فراوانی سرشارند، ترس غریب درونت را کبریت می زنند؟
«...ابنائنا...، نسائنا... انفسنا... نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد!
نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند! نکند...».
مباهله را پذیرفته ای اسقف!
اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلی خور امواج کلمات است.
نمی توانی برجستگی ملموس آن سه واژه را انکار کنی،
تکرار می شوند...تکرار می شوند... در قالب فراخوانی مقتدر:
«فَقُلْ تَعالَوا ندْعُ «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ «نِسائَنا» و نِسائَکُمْ
و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ».
انجیل را دوباره مرور کن:
اینبار، رو به روی دو راهی اقرار و نابودی قرار گرفته ای.
جدل، صحرای وسیعی است که تو را به این ورطه کشانده است.
اضلاع وجودند اینان که در تدارک نفرینند.
درست می بینی اسقف!
پیامبر با خواص خود آمده است
و ردایی نورانی این پنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایی نگاه کن؛ ببین که مسیح،
چه همزادان بی بدیلی در این سوی تاریخ دارد.
تو نیک می دانی که این دو هیئت نورانی
چه جمع مبارک فراوانی در پی آورده اند.
در برابر آفتابکویر دست خالی!
توفان شن را فراموش کن!
تو هیچ پردهای نداری که روی حقیقت خورشید بکشی.
نیستی ات را رقم نزن؛ مگر نمی دانی که روز را نمی شود انکار کرد؟!
و تو در برابر آفتابی.
انجیل را دوباره مرور کن و ببین،
این مقدسه عفیف، تو را به یاد مریم مقدس نمی اندازد؟
این چه دارایی کامل و شاملی است که همراه محمد است؟
این زهراست که می آید؛ قطعه گمشده تاریخ، پیدا شده
و شمار بهترین زنان عالم، با او تکمیل شده است.
تو در برابر قرینه مادر مسیحیْ اسقف!
هیچ زن دیگری در پی پیامبر نیست.
این سیده نساءالعالمین است.
بانگ مرگ می وزد
توده ظلمانی درونت را قانع کن.
شش روز از غدیر می گذرد و نه تنها تو،
که از مکه تا مدینه، تمام ذرات خاک هم علی را می شناسند.
یکی است؛ اما هزاران است، مرد پولادین حماسه ها.
جان نبی است این که در وعده انفسنا لبریز است.
ابو حارثه!چهره هایی می بینی
که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جای برکنند، البته خواهند کرد.
نظر شما :