روز مباهله گرامی باد

۲۶ مهر ۱۳۹۳ | ۱۹:۲۷ کد : ۱۹۰۵
تعداد بازدید:۴۰۳
مباهله سندی جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدی غیر قابل انکار بر اصالت و استحکام بنای همیشه استوار تشیع راستین است

[عکس: 72290012996093964046.gif]
[عکس: 85041619692604728724.gif]

مباهله سندی جاودان بر حقانیت اسلام
و شاهدی غیر قابل انکار
بر اصالت و استحکام بنای همیشه استوار
تشیع راستین است

 

[عکس: 19601609183078346847.gif]
[عکس: 85041619692604728724.gif]

مثل سحرگاهان پرندین بهار، سرشار از عطر رضوان،

پیش روی نگاه‏ها طلوع می‏کردند؛ می‏آمدند، با آرامشی آسمانی،
تا تردید «کویر» را رنگ باور ببخشند و عظمت «بهار» را به حافظه‏ ها بسپارند!
می‏ آمدند؛ امّا از سمتی که به خدا، خیلی نزدیک بود
و این را درخشش جبینشان نشان می‏داد که در هاله‏ای از انوار ملایم ربّانی بود!
می ‏آمدند، از سمت بهار، با منطق لطافت؛ مثل باران! با استدلال زلالی؛ مثل آب!
با برهان عطوفت؛ مثل نسیم! با رسالت شکوفایی؛ مثل گل!
با صداقت محبت؛ مثل آسمان! می ‏آمدند، تا در آیینه روزگار؛ مثل بهار؛
زیبایی، عشق، و شکوه شکوفایی آنان را، ناباوران به چشم خود تماشا کنند!
آسمان به خرامیدن نجیبشان می‏نازید و فرشتگان از خاک پایشان؛
سُرمه به «تبرّک» می‏بردند! &39;

شگفتا! شگفتا که خزان برای مقابله و «مباهله» با بهار،
نازیبایی‏های پوسیده خود را آراسته بود و می‏پنداشت
که زرق و برق «صلیب»هایش، معجزه خواهد کرد!
می‏پنداشت که دست‏های لرزان «ابوحارثه» را توان مباهله و مقابله
با «سرور کاینات و اشرف مخلوقات، محمّد مصطفی صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله خواهد بود!
می‏پنداشت که «عاقب» را یارای مواجههِ با معجزات علوی مولا امیر مؤمنان هست!
می‏پنداشت که خداوند «جلّ جلاله»، «عبد المسیح» را
بر میوه ‏های دل «زهرا علیهاالسلام » ترجیح خواهد داد!
حاشا که خداوند برگزیدگان خویش را،
معصومان «آل کساء علیه‏السلام » را تنها بگذارد!
حاشا که خداوند به انتشار انوار خویش نپردازد!
آن هم انوار جاودانه وجه اللهی! آن هم انوار «آل عبا»!
آری! هیبت بهار، آیینه خودنمایی خزان‏زدگان را فرو شکست
و ترس و پریشانی، سراسر وجود کویری‏شان را فرا گرفت!
آری اوست «جلّ جلاله» که گردن‏کشان را با شمشیر مولا علیه‏السلام ،
جاهلان را با صبر پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ،
و خودبینان متحجّر را با انوار آل عبا، ادب می‏ آموزد
تا راه به مکتب معرفت بیابند!
چگونه می‏تواند خداوند (عزّ و جلّ) کسانی را فرو گذارد که خود درباره آن‏ها فرموده است:
إِنَّما یُریدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُم الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْت وَ یُطَهِّرَکُم تَطْهیرا؟! (احزاب: ۳۳)
چگونه می‏تواند کسانی را که شرافت نبوّت و امامت عنایت کرده است،
در خطرات تنها گذارد و عظمتشان را به دیگران ننمایاند؟!
«نصارایِ» خودخواه «نجران» که خزان‏زدگی، وجودشان را گرفته بود،
چنان جذب وجود بهاریِ «آل اللّه» شده بودند که راهی جز تواضع و ادب،
در برابر انوار الهی نداشتند!
پس با تواضع و ادبِ تمام، تسلیم رضای پیامبر می‏شدند!
تسلیم سروری که حکمش بر تمام موجودات عالم:
از نباتات و جمادات و... ، جاری بوده و هست!
و اوصیای معصومینش علیه ‏السلام حُجج خداوند در آسمان و زمینند.
عطوفت و صبر مصطفوی پیامبر صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله و پرهیز از نفرین به آنان،
صلابت بهارانه و رحمت کریمانه اهل بیت علیهم‏ السلام را
به آن گروه خودخواه نصاری، نشان داد و از رفتارشان پشیمان ساخت
و سبب «هدایت» عده ‏ای از آنان به جاده سبز «سعادت» شد!


[عکس: 18138460780531255000.jpg]

[عکس: 30497073734183075802.gif]
همراه با چهار دلیل محکم


فَمَنْ حَاجَّکَ‌ فِیهِ مِن بَعْدِ مَاجَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنـَا وَأبْنَآءَکُمْ وَنِسَاءَنـَا وَنِسَاءَکُمْ وَأنفُسَنَا وَأنفُسَکُمْ ثُمَّ نـَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکَذبِینَ

پس هرکه در این[باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم؛‌ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

نور تو را نمی‌دیدند و حقیقت را درک نمی‌کردند که تو را به مبارزه می‌طلبیدند.
باورشان نبود که زمین ارزش خود را مدیون شما است و عرشیان، خاک پایتان را سرمه چشم می‌کنند.
نمی‌دانستند که دیره در مقابل گلدسته‌های عرش نمی‌توانند قد علم کنند و بر خود ببالند!
نمی‌پنداشتند که غرور پوشالی آنها در مباهله توان مقابله شانه‌های عزت و سرافرازی آل عبا را ندارد و فرو خواهد ریخت!
یقین نداشتند که آفرینش با شما حرکت می‌کند و هستی به دنبالتان می‌آید تا به گام‌هایتان برسد.
نمی‌دانستند که صدای دل نشین قدوم شما،‌ عطر خوش کاینات را در گستره‌ی افلاک می‌افشاند...
نمی‌دانستند...


و تو می‌آیی ساده و بی پیرایه با جانت، نفست و با تمام زندگی‌ات.
می‌آیی تا حقانیت خویش را اثبات کنی و حقانیت دینت را!
می‌آیی با نگاهی که هیچ کهکشان نمی‌تواند در برابر آن تاب بیاورد و تسلیم آن می‌شود.


و آنان که با تو بودند؛ چهار دلیل محکم برای فرو نشستن توفان جهل و سیاهی: ...
إنّمَا یُرِیدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیر؛
خدا فقط می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.


تو باید می‌آمدی با چشمان معصوم حسین علیه‌السلام و نگاه پر معنای فاطمه علیه االسلام، با آرامش علی علیه‌السلام و سکوت صبور حسن علیه‌السلام تا عطر یقینتان در همه جا بپیچد و پرده های تردید از دیدگان بی‌خبر نجرانیان کنار رود.

آنان باید ایمان راسخ در چشمانتان را می‌دیدند تا بدانند هیچ هیمنه‌ای پاسخ این همه جلال را نخواهد داد و هیچ کوهی، هرچه عظیم، هیبت گام‌های مهربان، اما محکم شما پنج گنج را تاب نخواهد آورد!

باید می‌آمدی استوار با آرامشی آسمانی، سرشار از عطر رضوان تا عاقب دریابد که یارای مواجهه با معجزات علوی علی علیه‌السلام را ندارد و ابوحارثه ناتوان از مباهله و مقابله با تو که سرور کایناتی و اشرف مخلوقات.

باید می‌آمدی با استدلالی زلال؛ همچو آب و برهانی عطوف همچو نسیم تا نجرانیان دریابند نفرین شما باران بی وقفه‌ای است که دنیا را همچو توفان نوح، غرق خواهد کرد، تا زبان ادّعایشان بسته شود و دست‌های عهد بسته‌شان، شکسته.

دریابند که اگر مخلوقات عالم با تو هم ندا گردند، و دست‌های ملائک در دستان دعای علی علیه‌السلام گره بخورند،
اگر قطره اشکی از چشمان فاطمه علیهاالسلام بر بیابان تشنه نفرین بچکد و عمامه سبز حسن علیه‌السلام برای اجابت باز شود و آه حسین علیه‌السلام از نهادش برآید؛

به یقین، دنیا تاب نخواهد آورد نفرینتان را و گریزی نیست جز تسلیم در برابر اسلام.
و باید حقانیت این جمع الهی را پذیرفت و شکست شانه‌های خاک گرفته را قبول کرد؛ چرا که خود می‌دانستند اگر تو با اهلت می‌آمدی؛ یعنی بر حق بودی و به طریق حق.


[عکس: 30497073734183075802.gif]
[عکس: 21277057909625379919.jpg]
داستان مباهله
[عکس: 55482594707068171392.gif]
«اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّقالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ فَمَنْ حآجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُأَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَکُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبین.»



«بی‏ شک داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است که او را از خاک آفرید
سپس به او گفت: باش پس موجود شد. حق از سوی پروردگار توست پس، از شک ‏کنندگان نباش.
پس هر کس با تو درباره او (عیسی) پس از دانشی که بر تو آمده ستیز کند، پس بگو: بیاییدفرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و جانهای ما و جانهای شما رابخوانیم سپس مباهله (دعا و زاری) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم.»

گروهی از مسیحیان نجران همراه با چند تن از علما و اسقفهایشان مانند «عاقب» و«سید» برای تحقیق پیرامون حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مباحثه و مناظره با اوبه مدینه آمدند. آنها به خدمت پیامبر رسیدند و مناظره را شروع کردند، آنها ضمنسخنان خود عیسی علیه‏السلام را پسر خدا معرفی نمودند و دلیل آنها همان تولد عیسی بدون پدر بود.

خداوند در پاسخ آنها اظهار می‏دارد که داستان عیسی نزد خداوند همچون داستان آدماست که او را از خاک آفرید، یعنی اگر عیسی پدر نداشت آدم هم پدر و مادر نداشت و اگربنا باشد که عیسی را به خاطر آن ویژگی پسر خدا بدانند، باید درباره آدم نیز چنینعقیده‏ای داشته باشید، بلکه آدم اولی است. درحالی که هر دو نفر مخلوق خدا هستند وخداوند با قدرت خود آنها را به طور غیر معمول آفریده است.

من قیافه ‏هایی را می‏بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای خود بکَند،کوه کنده می‏شود، با آنان مباهله نکنید که هلاک می‏شوید و تا روز قیامت یک نصرانیدر روی زمین پیدا نمی‏شود.
و پیامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله می‏کردند، بهصورت میمون و خوک مسخ می‏شدند و در میان آتش می‏سوختند و سالی نمی‏گذشت مگر اینکه تمام نصاری هلاک می‏شدند.

خداوند پس از بیان این مطلب مهم، جهت آرامش خاطر پیامبر اسلام، او را به این خطاب مفتخر می‏سازد که حق از جانب پروردگار توست و تو از شک‏کنندگان نباش. البته پیامبر در حق و حقیقت شک نداشت واین خطاب تنها برای آرامش دل او و داشتن اطمینان بیشتر نازل شده است تا هرگز در برابر مسیحیان نجران که با آن حضرت مباحثه و مناظره می‏کردند، کم نیاورد.

وفد نجران این پاسخ را که واقعاً مستدل و منطقی بود نپذیرفتند و لذا پیامبر به دستور خداوند، آنها را به «مباهله» دعوت کرد.
به این صورت که آنها عزیزان خود مانندفرزندان و زنان و جانهایشان را بخوانند و اینها نیز چنین کنند و روبروی هم قراربگیرند و هر دو گروه دست به دعا بردارند و در پیشگاه خدا تضرع و زاری نمایند و طرف دیگر را نفرین کنند و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهند.

این عمل را «مباهله» می‏گفتند و اگر با شرایط خاص خود انجام می‏گرفت، طرفی کهناحق بود گرفتار نفرین می‏شد و عذاب الهی بر آنان نازل می‏گشت و مسلم است تنهاکسانی به مباهله حاضر می‏شوند که به عقیده خود اطمینان کامل داشته باشند.

وقتی پیامبر آنها را به مباهله دعوت کرد و آنها اطمینان خاطر و ثبات قدم پیامبررا دیدند از او یک شب مهلت خواستند تا در این‏باره بیندیشند. آنها به قرارگاه خودبرگشتند و راجع به پیشنهاد پیامبر با همدیگر مشورت کردند.
اسقف بزرگ آنها گفت:
فردا بنگرید اگر محمد با نزدیکان و خانواده خود برای مباهله آمد، از مباهله بااو خودداری کنید ولی اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله کنید.
فردای آن روز حضرت محمد صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله را دیدند که همراه با حسن و حسین علیهم االسلام به عنوان فرزندان؛ و فاطمه زهرا علیها السلام به عنوان زنان؛ و علی علیه‏ السلام به عنوان جان پیامبر برای مباهله می‏آید.

نصاری از ترکیب این گروه پرسیدند، به آنها گفته شد آن مرد علی‏بن‏ابیطالب است که داماد پیامبر و عزیزترینشخص پیش اوست و آن دو کودک حسن و حسین نوه‏های پیامبر هستند و آن زن دختر پیامبراست که بسیار دوستش می‏دارد.

ابوحارثه اسقف وفد نجران که این منظره را دید، گفت:
به خدا قسم که همانند پیامبران به مباهله آمده است و چون به او گفتند که مباهله را شروع کند گفت:

من در برابر این چهره ‏ها جرئت مباهله ندارم و می‏ترسم راستگو باشد که در اینصورت اگر مباهله کنم یک سال نمی‏گذرد مگر اینکه در دنیا هیچ نصرانی پیدا نمی‏شود. آنگاه خطاب به پیامبر اسلام گفت: ای ابوالقاسم ما با تو مباهله نمی‏کنیم و با تومصالحه می‏کنیم.

این بود که صلح نام ه‏ای میان دو طرف نوشته شد و طبق آن، نصارای نجران متعهد شدندکه هر سال دوهزار دست لباس که هر یک به قیمت تقریبی چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نیز اگر جنگی اتفاق افتاد سی عدد زره جنگی و سی عدد نیزه و سی رأس اسب به عنوان امانت در اختیار مسلمانان قرار بدهند که پس از جنگ به خودشان عودت داده شود.


[عکس: 55482594707068171392.gif]

 

[عکس: 89031384785516614969.gif]

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ.
فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ
نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ.


(آل عمران -60/61)


[عکس: 31467447336734547616.jpg]

پیامبر، سرشار از یقین بود و تو پر از تردید.
هنوز در گوش‏های ناباوری ‏ات، آن دعوت صریح تکرار می‏ شود؟
هنوز سه واژه‏ای که از فراوانی سرشارند، ترس غریب درونت را کبریت می‏ زنند؟
«...ابنائنا...، نسائنا... انفسنا... نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد!
نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند! نکند...».

مباهله را پذیرفته ‏ای اسقف!
اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلی خور امواج کلمات است.
نمی ‏توانی برجستگی ملموس آن سه واژه را انکار کنی،
تکرار می ‏شوند...تکرار می‏ شوند... در قالب فراخوانی مقتدر:
«فَقُلْ تَعالَوا ندْعُ «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ «نِسائَنا» و نِسائَکُمْ
و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ».


انجیل را دوباره مرور کن:
این‏بار، رو به روی دو راهی اقرار و نابودی قرار گرفته‏ ای.
جدل، صحرای وسیعی است که تو را به این ورطه کشانده است.
اضلاع وجودند اینان که در تدارک نفرینند.

درست می ‏بینی اسقف!
پیامبر با خواص خود آمده است
و ردایی نورانی این پنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایی نگاه کن؛ ببین که مسیح،
چه هم‏زادان بی ‏بدیلی در این سوی تاریخ دارد.
تو نیک می ‏دانی که این دو هیئت نورانی
چه جمع مبارک فراوانی در پی آورده‏ اند.
در برابر آفتابکویر دست ‏خالی!
توفان شن را فراموش کن!
تو هیچ پرده‏ای نداری که روی حقیقت خورشید بکشی.
نیستی‏ ات را رقم نزن؛ مگر نمی‏ دانی که روز را نمی ‏شود انکار کرد؟!
و تو در برابر آفتابی.

انجیل را دوباره مرور کن و ببین،
این مقدسه عفیف، تو را به یاد مریم مقدس نمی ‏اندازد؟
این چه دارایی کامل و شاملی است که همراه محمد است؟
این زهراست که می ‏آید؛ قطعه گمشده تاریخ، پیدا شده
و شمار بهترین زنان عالم، با او تکمیل شده است.

تو در برابر قرینه مادر مسیحیْ اسقف!
هیچ زن دیگری در پی پیامبر نیست.
این سیده نساءالعالمین است.
بانگ مرگ می‏ وزد
توده ظلمانی درونت را قانع کن.
شش روز از غدیر می ‏گذرد و نه تنها تو،
که از مکه تا مدینه، تمام ذرات خاک هم علی را می‏ شناسند.
یکی است؛ اما هزاران است، مرد پولادین حماسه‏ ها.
جان نبی است این که در وعده انفسنا لبریز است.

ابو حارثه!چهره ‏هایی می ‏بینی
که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جای برکنند، البته خواهند کرد.


[عکس: 89031384785516614969.gif]

 

آخرین ویرایش۲۶ مهر ۱۳۹۳

نظر شما :