یادداشتهایی ازشهید سید حسین علم الهدی

۱۴ دی ۱۳۹۲ | ۱۲:۳۸ کد : ۱۷۲۲
تعداد بازدید:۳۶۴
یادو خاطره شهدای دانشجو در هویزه بالاخص شهید علم الهدی را گرامی میداریم.

آلبوم تصاویر شهید علم الهدی , عکس های شهید علم الهدی , شهید علم الهدی به روایت تصویر

شهید علم الهدی 

سید حسین علم الهدی
تولد: 1337، اهواز
سمت: فرمانده سپاه هویزه
شهادت: 16/10/1359، دشت هویزه

 

من در سنگر هستم. در اوج تنهایی، سلاح بر دوش دارم. «کرخه» از کنارم میگذرد. در دو کیلومتری، دشمن مستقر است . تا کنون دوبار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده و اکنون چندین کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است و ناجوان مردانه شهرها را میکوبد و نابود میکند. صدای رگبار و خمپاره همیشه در گوش است

مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شدهاند. کودکان گرسنه و لرزان، در آغوش مادران ترسان، بسیار به چشم میخورند
زمان میگذرد و عبور زمان در کنار برادران خاطره میسازد
اعمال متهورانه و بیباکانه بچهها حماسه میآفریند
منصور در کنار اصغر شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود
اصغر در کناررضا شهید شد و رضا شاهد شهادت او بود
... و اما رضا در تنهایی شهید شد
راستی شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفایی. در شهادت «منصور». در مسجد، «اصغر شهید» برای مردم از «منصور» حرف زد. وقتی که خواستیم خانه «اسکندری شهید» برویم. «اصغر شهید» شعار «ما تشنه هستیم بهر شهادت» را سرود. .. وقتی «منصور» گریه کرد و «صادق» برای آنها نوحه میخواند و صدای دلنشین و پرجذبهاش مرا به گریه میاندازد
... شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است
تنهایی چیست؟
زمان 
عاشورا.

آلبوم تصاویر شهید علم الهدی , عکس های شهید علم الهدی , شهید علم الهدی به روایت تصویر

من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در این تتهایی. در این خانه ی جدید با خود، با خدا و با شهدا سخن می گویم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء. 

سنگر من در کنار رودخانه ی کرخه است. وقتی به آب می نگرم به یاد سنگرهای کنار کارون می افتم و با خود می گویم «خدایا، آن برادرانم که در خونین شهر می جنگند در چه حال اند؟» و نگرن آنانم. 
«خدا آن برادرانم که در «فارسیات» و «دارخوین» درسنگرند. در چه حالاند؟»
این جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. درکنار کرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را میکوبد. وحشیانه جنایت میکند. هزار متر جلوتر کانالی هست که دوست عزیزم «منصور» در آن به شهادت رسید. شاید هنوز خون پاکش و جای آر ـ پی ـ جی او که بر زمین در کنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقریباً در فاصله سی صد متری آن طرف درختها ، برادر عزیزم «رضا» شهید شده، و باز در همان سمت، کمی پائین تر برادر عزیزم «اصغر» شهید شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهید شده. 

در «دهلاویه» سی تن از پاسداران که هیچ کدام را نمیشناخته ام به شهادت رسیده اند
در قسمت شرق شهر (سوسنگرد) در این کانال بیست و دو تن از برادرانی که چند بار با آنها به شبیخون رفته ام شهید شده اند

در گردش زمین به دور خورشید، دو لحظه بیش ازلحظات دیگر داغ این خاطره را زنده میکند :
سرخی شفق و سرخی غروب درپشت نخلستانها خورشید عظمت قطره خون شهید را مییابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد میکند
خدایا . این خانهی کوچک، در کنار رودخانه، که دراطرافش گلها پرپر شدهاند. کدام خانه است؟ ساختمان در این خانه چیست؟
کمی در دل زمین شکافته، چند گونی شن و ... در کنار رودخانه، رو بسوی دشمن. وسط مکان شهادت بهترین دوستانم. این خانه ی محقر برای من یک قلب تپنده شده. یک دل پر از سوز، سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا... خاطره ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب، در ذهنم پشت هم، صف گونه می گذرند؛
منصور و روزه های مسیحاوارش و دعای کمیل و مناجاتش... که با او بودم . اصغر و تلاش شبانه روزیش و نوشته جاتش درباره ی جهاد و تقوی ... که با او بودم
رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلندپروازش... که با او بودم
این خانهی کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه شده، پر از حرف است، پر از فریادست، غوغاست. صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور...
بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی، عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است
خدایا این خانه ی کوچک را بر من مبارک گردان
در این چند روز با خاک انس گرفته ام . بوی خاک گرفته ام. رنگ خاک گرفته ام حال می فهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب(ع) را «ابوتراب» نامید حال می فهمم این سخن علی ابن ابیطالب(ع) را که میفرماید: در سجده های نماز، حرکت اول خم شدن بر روی مهر این معنا را میدهد که خاک بوده ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخواسته ایم . متولد شده ایم. حرکت سوم رفتن دوباره به سوی خاک به این معنا است دوباره به خاک باز میگردیم و حرکت چهارم برخاستن به این معناست که دوباره زنده میشویم
(حیات قیامت )
اما در این سنگر، همیشه در کنار خاکم، خاک پناهگاه مان است. روزها صدای رگبار و خمپاره گوش را کر می کند و شبها صدای تکتیرها، صدای حرکت آب، و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر براداران شبیخون شکسته میشود و تیراندازی شروع میگردد. خدایا، امشب کدام یک از بچه ها زخمی. کدام یک شهید. چند تن از دژخیمان را به جزای خود رسانده اند؟
همه اش دلهره و اضطراب و انتظار تا لحظه بازگشت برادران. در انتظار، تا در آغوششان گیرم . 
... امشب پاس دارم. ساعت 1 تا 3 . چه شب باشکوهی! چه باشکوه است! من به یاد علی بن ابیطالب(ع) و تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن میگفت. سردر چاه نخلستان میکرد و میگریست راستی فاصله اش با من زیاد نیست از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا... خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است. در همین چهل کیلومتری من در همین تاریکی شب علی(ع) بر می خواست و به نخلستان میرفت، فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به مسجد میرفت
 ...

آخرین ویرایش۱۴ دی ۱۳۹۲

نظر شما :